یارب
تصویر یکی از کاربران آشنا را اینجا آوردم حلالم باد. ابجی خانوم حلال دیگه.
نخواستم گمش کنم شدیدا منو به یاد خاطره ای انداخت:
در یکی از کارهای سفالم، به اندازه ی یک مشت گِل اضافه موند. راستش دلم نیومد به گوشه ای بیاندازمش. تو فکرش بودم چی درست کنم.
هر یک از بچه ها نظری گفت و از مجموع نظرات حاصل ضرب گرفتیم و شد قلبی شبیه این شکل. البته در تصورم این شکلی بود هنوز بعد از پختش ندیده بودم.
بعد از خام پخت اومدم قسمتهایی از اونو قرمز، بطوریکه از زیر چسب ضربدری خون بیرون زده باشد. و قسمتهایی از قلب ترک خورده و در قسمتی شکسته شده و به وسط قلب در حال رخنه کردن بود.
خلاصه با تست رنگها، بهترین رنگها را براش انتخاب کردم و کار کردم.
....
بعد از پخت نهایی تمام کارها را از کوره درآورده بودند تا خنک بشه.همه ی کارها رو میز حضور داشت الا این.
هنوزم برام سواله که اون قلبو کی برداشت. ....؟! لااقل می زاشت نتیجه ی کارمو می دیدم پیش کش. (البته پیش کش زوری )
می گم چرا از اون روز احساس می کنم جای قلبم خالیه، نگو دزدیدنش.
یاعلی
علاقه مندی ها (Bookmarks)