من به علت درگیری شغلی پدر و مادرم از 4 سالگی به مهد کودک میرفتم
6ساله بودم که به طور رسمی قرار شد به پیش دبستانی برم
پسر خاله من 7 ماه از من کوچکتره اما چون من نیمه دومی هستم باهم به پیش دبستانی رفتیم.......
به علت اینکه من مثلا تجربه رفتن به مهد و دوری از خانواده رو داشتم از چند هفته قبل به پسر خالم ( علی ) میگفتم که اصلا گریه نداره میریم اونجا خیلی هم بهمون خوش میگذره......
اما روز موعود فرا رسید و ما باهم به مهد رفتیم پدرم منو برد و با علی همزمان رسیدیم ........
زمانی که پدرم میخواستن برن چشمتون روز بد نبینه من گریه میکردم و علی به من دلداری می داد ......
علاقه مندی ها (Bookmarks)