دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 18 , از مجموع 18

موضوع: چند داستان کوتاه بسیار خوب و آموزنده

  1. #11
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    هر چی خداخواست
    نوشته ها
    51
    ارسال تشکر
    360
    دریافت تشکر: 312
    قدرت امتیاز دهی
    26
    Array
    (ooomiiid)'s: خواهش

    پیش فرض پاسخ : چند داستان کوتاه بسیار خوب و آموزنده

    مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در بین کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت.
    آنها در رابطه به موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند
    و وقتی به موضوع خدا رسید، آرایشگر گفت : “من باور نمیکنم خدا هم وجود داشته باشد”.
    مشتری پرسید: “چرا باور نمیکنی؟”

    آرایشگر جواب داد: “کافیست به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد، به من بگو اگر خدا وجود داشت این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا میشد؟ اگر خدا وجود میداشت نباید درد و رنجی وجود داشت. نمیتوانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه میداد این همه درد و رنج و جود داشته باشد.”

    مشتری لحظه ای فکر کرد اما جوابی نداد. چون نمیخواست جر و بحث کند. آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. به محض اینکه از مغازه بیرون آمد مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده ظاهرش کثیف و به هم ریخته بود. مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: “میدانی چیست! به نظر من آرایشگر ها هم وجود ندارند!”

    آرایشگر گفت: “چرا چنین حرفی میزنی؟ من اینجا هستم. من آرایشگرم، همین الان موهای تو را کوتاه کردم.”
    مشتری با اعتراض گفت:” نه. آرایشگرها وجود ندارند، چون اگر وجود داشتند. هیچکس مثل مردی که بیرون است. با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمیشد.”
    آرایشگر: “نه بابا! آرایشگرها وجود دارند، موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمیکنند.”
    مشتری تائید کرد: “دقیقاً نکته همین است، خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمیکنند و دنبالش نمیگردند، برای همین است که این همه درد و رنج در دنبا وجود دارد!”




    اللهم صل علی محمد و آل محمد


  2. #12
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    هر چی خداخواست
    نوشته ها
    51
    ارسال تشکر
    360
    دریافت تشکر: 312
    قدرت امتیاز دهی
    26
    Array
    (ooomiiid)'s: خواهش

    پیش فرض پاسخ : چند داستان کوتاه بسیار خوب و آموزنده

    مردی ثروتمند وجود داشت که همیشه پر از اضطراب و دلواپسی بود. با اینکه از همه ثروتهای دنیا بهره مند بود، هیچ گاه شاد نبود. او خدمتکاری داشت که ایمان درونش موج می زد. روزی خدمتکار وقتی دید مرد تا حد مرگ نگران است به او گفت:
    " ارباب، آیا حقیقت دارد که خداوند پیش از بدنیا آمدن شما ، جهان را اداره می کرد؟ "
    او پاسخ داد: "بله"
    خدمتکار پرسید: ....
    "آیا درست است که خداوند پس از آنکه شما دنیا را ترک کردید آن را همچنان اداره می کند؟"
    ارباب دوباره پاسخ داد: "بله"
    خدمتکار گفت:
    "پس چطور است به خدا اجازه بدهید وقتی هم که شما در این دنیا هستید او آن را ادره کند ... "

    به او اعتماد کن ، وقتی تردیدهای تیره به تو هجوم می آورند
    به او اعتماد کن ، وقتی که نیرویت کم است
    به او اعتماد کن ، زیرا وقتی به سادگی به او اعتماد کنی
    اعتمادت بزرگترین سرمایه توست ...


    اللهم صل علی محمد و آل محمد


  3. #13
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    مخابرات- سیستم
    نوشته ها
    114
    ارسال تشکر
    239
    دریافت تشکر: 521
    قدرت امتیاز دهی
    28
    Array

    پیش فرض پاسخ : چند داستان کوتاه بسیار خوب و آموزنده

    merci

  4. 2 کاربر از پست مفید محمد ایرانی سپاس کرده اند .


  5. #14
    دوست جدید
    رشته تحصیلی
    Biology
    نوشته ها
    192
    ارسال تشکر
    1,113
    دریافت تشکر: 1,362
    قدرت امتیاز دهی
    284
    Array
    SiDe's: خواهش

    پیش فرض پاسخ : چند داستان کوتاه بسیار خوب و آموزنده

    خیلی جالب بودن مرسی دوست عزیز بیشتر از همه داستان 2زوج 60 ساله.

    فلسفه آلاکلنگ اثبات بزرگی کسی است که فرو می نشیند تا دیگری پرواز را تجربه کند…

  6. 3 کاربر از پست مفید SiDe سپاس کرده اند .


  7. #15
    همکار تالار علوم جانوری
    رشته تحصیلی
    Biology_علوم جانوری
    نوشته ها
    1,160
    ارسال تشکر
    3,624
    دریافت تشکر: 4,561
    قدرت امتیاز دهی
    13114
    Array
    سونای69's: جدید50

    پیش فرض پاسخ : چند داستان کوتاه بسیار خوب و آموزنده

    ممنون و خسته نباشین.
    فقر ، شب را “بی غذا” سر کردن نیست …
    فقر ، روز را “بی اندیشه” سر کردن است …

  8. کاربرانی که از پست مفید سونای69 سپاس کرده اند.


  9. #16
    همکار تالار شیمی عمومی
    نوشته ها
    419
    ارسال تشکر
    6,615
    دریافت تشکر: 4,285
    قدرت امتیاز دهی
    16985
    Array

    پیش فرض پاسخ : چند داستان کوتاه بسیار خوب و آموزنده

    کوتاه نیست اما جالبه امیدوارم خوشتون بیاد
    موش از شکاف دیوار سرک کشید تاببیند این همه سر وصدا برای چیست؟
    مرد مزرعه دار تازه از شهر رسیده بود وبسته ای با خود آورده بود وزنش با خوشحالی مسغول باز کردن بسته بود.
    موش لب هایش رالیسید وباخود گفت:کاش یک غذای حسابی باشد. اما همین که بسته را باز کردند، ازترس تمام بدنش به لرزه افتاد،
    چون صاحب مزرعه یک تله موش خریده بود. موش با سرعت به مزرعه برگشت تااین خبرجدید رابه همه ی حیوانات بدهد.
    اوبه هر کسی که می رسید می گفت:توی مزرعه یک تله موش آورده اند، صاحب مزرعه یک تله موش خریده...

    مرغ با شنیدن این خبر بالهایش راتکان داد وگفت:آقای موش،برات متاسفم. از این به بعد خیلی باید مواظب خودت باشی به هر حال من کاری به تله موش ندارم، تله موش هم ربطی به من ندارد
    میش هم وقتی خبر تله موش را شنید، صدایی بلند سر داد وگفت: آقای موش من فقط می تونم دعات کنم که توی تله نیفتی جون خودت خوب میدونی که تله موش به من ربطی نداره. مطمئن باش که دعای من پشت وپناه تو خواهد بود
    موش که از حیوانات مزرعه انتظار کمک داشت به سراغ گاو رفت اماگاوهم باشنیدن خبر سری تکان داد وگفت :من که تاحالا نیدم یک گاو توی تله بیفته . این را گفت وزیر لب خنده کرد و دوباره مشغول چرا شد
    سرانجام موش ناامید از همه جا به سوراخ خودش برگشت ودراین فکربود که اگر روزی در تله موش بیفتد، چه میشود.
    در نیمه های همان شب صدای شدید بهم خوردن چیزی در خانه پیچید . زن مزرعه دار بلافاصله بلند شد وبه سوی انباری رفت تاموش راکه در تله افتاده بود ببیند . اودر تاریکی متوجه نشد که آنچه در تله موش تقلا می کرده موش نبود بلکه یک مار خطرناکی بود که دمش در تله گیرکرده بود .
    همین که زن به تله موش نزدیک شد مار پایش را نیش زد وصدای جیغ وفریادش به هوابلند شد صاحب مزرعه با شنیدن صدای جیغ از خواب پرید وبه طرف صدا رفت ، وقتی زنش را در این حال دید اورا فورا به بیمارستان رساند بعد از چند روز حال زن بهتر شد . اما روزی که به خانه برگشت ، هنوز تب داشت . زن همسایه که به عیادت بیمار آمده بود گفت برای تقویت بیمار وقطع شدن تب او هیچ غذایی مثل سوپ مرغ نیست
    ومزرعه دار که زنش را خیلی دوست داشت فورا به سوی مرغ رفت وساعتی بعد بوی خوش مرغ در خانه پیچید
    اما هر چه صبر کردند تب بیمار قطع نشد. بستگان او شب وروز به خانه آنها رفت آمد می کردند تا جویای سلامتی اوشوند. برای همین مرد مزرعه دار مجبور شد، میش را هم برای میهمانان عزیزش غذابپزد
    روزها میگذشت وحال زن مزرعه دار هر روز بدتر میشد تا اینکه یک روز صبح ، در حالی که از درد به خود می پیچید ، از دنیا رفت وخبر مردن او خیلی زود در روستا پیچید. افراد زیاذی ذر مراسم خاکسپاری او شرکت کردند بنابراین مرد مزرعه دار مجبور شد از گاوش هم بگذرد وغذای مفصلی برای میهمانان تدارک ببیند
    حالا موش به تنهایی در مزرعه می گردید وبه حیوانات زبان بسته ای فکرمی کرد که کاری به تله موش نداشتند

    شاید مشکل دیگران چندان بی ربط به ماهم نباشد
    ویرایش توسط یاسمین5454 : 30th October 2012 در ساعت 03:35 PM
    سعی کن تنها کسی را که در تنهایی ات راه می دهی خدا باشد؛
    و سعی کن تنهایی ات آنقدر بزرگ باشد که خدا در آن جای گیرد ...

  10. 2 کاربر از پست مفید یاسمین5454 سپاس کرده اند .


  11. #17
    دوست جدید
    رشته تحصیلی
    مهندسی فناوری اطلاعات
    نوشته ها
    191
    ارسال تشکر
    4,046
    دریافت تشکر: 1,450
    قدرت امتیاز دهی
    789
    Array
    ^*زهرا*^'s: جدید167

    پیش فرض پاسخ : چند داستان کوتاه بسیار خوب و آموزنده

    داستان های خیلی خوبی و زیبایی بود.

  12. کاربرانی که از پست مفید ^*زهرا*^ سپاس کرده اند.


  13. #18
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مدیریت بازرگانی
    نوشته ها
    658
    ارسال تشکر
    2,879
    دریافت تشکر: 2,609
    قدرت امتیاز دهی
    1786
    Array
    میلاد صفری's: جدید107

    پیش فرض پاسخ : چند داستان کوتاه بسیار خوب و آموزنده

    ممنون جالب بود خوشم اومد از اون پیرزنه که عروسک فروخت دمش گرم

  14. 2 کاربر از پست مفید میلاد صفری سپاس کرده اند .


صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. داستانهای کوتاه ومطالب آموزنده
    توسط atnhe27 در انجمن تالار گفتگوی آزاد
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: 26th January 2013, 11:28 AM
  2. داستان کوتاه وبسیار جالب :اطلاعات لطفا
    توسط maha rezaei در انجمن دانستنيها( علمي، آموزشي)
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: 14th October 2012, 09:42 AM
  3. داستان های کوتاه,قشنگ و آموزنده
    توسط ıɥsnɯɐɯ در انجمن خواندنی ها و دیدنی ها
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 26th July 2012, 04:17 PM
  4. داستانی بسیار جالب و آموزنده
    توسط RAHA.G در انجمن خواندنی ها و دیدنی ها
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: 13th October 2011, 02:00 AM
  5. آسیب‌شناسی داستان کوتاه انقلاب
    توسط MR_Jentelman در انجمن نقد و بررسی ادبی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 12th February 2011, 12:18 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •