نمیدونم چی بگم واقعن سالی که گذشت واتفاقاتیکه برام افتاد هنوز نمیدونم که خیرم توش بوده یانه.راستشو بخواین یک سری مسایل برام پیش اومد که نه حل شده ونه حل نشدنش آزارم میده فقط چیزایی یادم میاد که بااینکه گذشتن ولی بعضی وقتا بدجوری دلم رو میسوزونه.تاحالا سالهاییکه برام گذشتن هم تلخی داشته هم شیرینی ولی تلخیش برام بیشتر بوده به قول مامانم که میگه دنیا به مثال کوزه ی زرین است گه شور وگهی تلخ وگااااهی شیرین است برای منم شیرینیش خیلی کم بوده تاحالا.همه بهم میگن تو ناشکری ولی وقتی فکر میکنم میبینم آرزوی داشتن کار وفرزند ویک زندگی که توش احساس آرامش کنی کجاش به ناشکری برمیگرده ویا داشتن ذره ای اعتبار :اعتباریکه بنده های ناچیز خدا فکر میکنن وقتی ازبینش ببرن راحت دوباره بدست میاد غرور شکسته . من توی دنیا کسی رو ندارم که بتونه واقعن کمکم کنه ولی در عوضش خدایی دارم که هر چند از کاراش چیزی سر در نمیارم ولی مطمئنم آخرشو خوب تموم میکنه .حرفای ناگفته زیاد دارم ولی مجال گفتن نیست سرتونو بدرد نیارم .خیلی دوستون دارم التماس دعا
علاقه مندی ها (Bookmarks)