"دل تنگ"
سرخودرامزن اینگونه به سنگ،
دل دیوانه ی تنها!دل تنگ!
منشین درپس این بهت گران
مدران جامه ی جان را،مّدّران!
مکن ای خسته،درین بغض درنگ
دل دیوانه ی تنها ،دل تنگ!
پیش این سنگدلان قدردل وسنگ یکی ست
قیل وقال زغن وبانگ شباهنگ یکی ست
دیدی، آن راکه توخواندی به جهان یارترین
سینه راساختی از عشقش،سرشارترین
آن که می گفت منم بهرتوغمخوارترین
چه دلازارترین شد!چه دلازارترین؟
نه همین سردی وبیگانگی ازحدگذراند،
نه همین درغمت اینگونه نشاند؛
باتوچون دشمن ،داردسرجنگ!
دل دیوانه ی تنها ،دل تنگ!
ناله ازدردمکن
آتشی که درآن زیسته ای،سردمکن
باغمش بازبمان
سرخ روباش ازین عشق وسرافرازبمان
راه عشق است که هموارهشودازخون ،رنگ
دل دیوانه ی تنها،دل تنگ!
علاقه مندی ها (Bookmarks)