شکستم ساز دل ، چون ساز دیگر
که بیخود می شود همساز دیگر
مرا روز و شب اش آه و فغان است
زبهردیگری ،دمساز دیگر
چنانماتمبگیردنوحه گوید
هزاران دلشود همرازدیگر
اگر در شاخه یدیگرنشیند
چوبلبلمی کندآوازدیگر
شدم من خسته از دست تو ای دل
ندارمغیراز این ، ابرازدیگر
فلک گوش تو راهمچونبگیرد
چونیشعقربیوگازدیگر
عزیزمچونکبوتر بیپناهی
گرفتارت کند ، وان بازدیگر
ندارمچاره ایدیگربرایت
بودبینمنوتو ،رازدیگر
نشاندمدرقفس دیگرنخواهی
هوایدیگروپروازدیگر
فراموششکنیجورزمانرا
چو خواهیزندگی ، آغاز دیگر
به دست خودبریزم آب و دانه
سر و رویت کنممن ناز دیگر
نداندغیر از این «جبران » طریقی
مگرباشد رهی ، اعجاز دیگر
فرهاد علی پور (جبران)
بیست و یکم خرداد 94
علاقه مندی ها (Bookmarks)