ممنون کاپیتان جان
اگه میشد سرکلاس یخورده کل کل کردن بچه هاباهم بیشترباشه خیلی بهتربود
ممنون کاپیتان جان
اگه میشد سرکلاس یخورده کل کل کردن بچه هاباهم بیشترباشه خیلی بهتربود
زندگی بهتر ازاین نمیشه
داستان چهارم
امروز در حین ورود به دانشگاه, توسط مصطفی ! "Admin"
سوال پیچ شدم
مصطفی : اسم ؟
من : هوم...؟
مصطفی : هوم و زهر هلاهل !! اسمت چیه مردک؟!
من : منکه از لحن صدای او ترسیده بودم علی اکبر
مصطفی : الخخخخ
من :
مصطفی : ئه تویی !! برو تو برو تو !
من : خب میگی چی شده ؟
مصطفی : هیچی خواستم یکم بخندم !
من : خب خودتم بیا بریم تو !
درین حین که داشتیم راه میرفتیم !
واااااااای مصییی! (با فریاد و یهویی! ) ؟؟
چهره ی مصطفی :
چهره ی من :
مصطفی : چی شد ؟
من : هیچی یه کم بخندیم اول صبحی !
مصطفی :
خلاصه گذشت و گذشت و گذشت !
وقتی وارد کلاس شدیم ؛ پدرام در حال خمیازه کشیدن بود !
و سلی ناز با پرتاب یک عدد گچ !! بر دهان وی ؛ 3امتیاز بگرفت !
داستان ازین قرار بود که سلی ناز و نیلوفر و حمیرا و زهرا و نرگس و زهره "zoh_reh ! ؛
مسابقه ی پرتاب گچ به داخل دهان خمیازه کنندگان رو برگزار کرده بودند !
دور اول این مسابقات با این نتایج به پایان رسید !
نفر اول :سلی ناز , پرتاب نخست ؛ برخورد به دماغ پدرام ؛ 2 امتیاز !
پرتاب دوم؛ برخورد به چشم او ! : 5امتیاز منفی !
و پرتاب سوم؛ داخل دهان وی ! 3 امتیاز !
در مجموع صفر امتیاز قهرمان !
نفر دوم؛ نیلوفر؛ پرتاب یکم ؛ برخورد به گوش پدی! 2امتیاز منفی!
پرتاب دوم؛ برخورد به لب پدی ! 2 امتیاز !
مجموع یک امتیاز منفی !! و دوم !
نفر سوم ؛ زهره !! پرتاب یکم ؛ و دوم ؛ نمیدونم کجا خورده بود !
منفی دو امتیاز ! و سوم !
چهارم و پنجم و ششم ! حمیرا و نرگس و مونا هم به حد نصاب نرسیده !
خلاصه ما بنشستیم ! و اندکی پدی را دلداری دادیم!
مونا در راه ورود به کلاس توسط سروه و سلی ناز ! ربوده شده بود
و مشق شب !! وی را گرفته و او را رهانیده بودند !
حمیرا ؛ در میز نخست نشسته بود و تکالیف دیشب اش را می نوشت...
نیلوفر و زهرا نیز در حال بحث راجع به شعر نو و شعر کلاسیک بودند !
نیلوفر : گهی رنج بردم درین سال یک
دانشگاه آزاد زنده کردم بدین ترم دو !
زهرا : بسی زین بر پشت بسی پشت بر زین
دانشگاه آزاد زنده کردم بدین ترم سه
هوم؟!
من که نمی فهمیدم چی میگفتن !
باز هم استاد دیر کرده !
سعید "رضوس" پیشنهاد بازی فوتبال را به ما داد !
انهم فوتبال مختلط !
وای وای...؛ یعنی این سعید پیش خودش چی فکر کرده ؟!
کلوپ شبانه !!مختلط ! بگم...؟! بگم...؟!
سخن وی توسط مینا "نارون1" وتو شد !
مجید "جی سی" ؛ پیشنهاد ورزش دو و میدانی رو داد !
آخه یکی نیست به این بگه؛ تو کلاس بدوئیم...؟!
کلوپ شبانه !! 48ساعت یه سره بیدار ! بگم...؟ بگم...؟!
سخن وی توسط زهره وتو شد !
مینا "نارون1" پیشنهاد بازی کاراته را داد !
آنهم مختلط !
که ابتدا با نظر مخالف بنده روبرو شد که پس از ان توسط سلی ناز به مرگ تهدید شدم!
و رای "ممتنع" دادم!
مسابقه شروع شد !
مونا در مقابل سلی ناز !
هنوز داور مسابقه "نیلوفر" سوت اغاز بازی را نزده بود
که مونا با حرکتی کماندویی سلی ناز را نقش بر زمین کرده و زبان سلی ناز آویزان تخته سیاه شد!
بر اساس رنکینگ !!
من و مجتبی "مجتبی ! برادر ادمین !" با هم روبرو شدیم!
نیلوفر سوت رو زد و بنده با پوتین بر شکم مجی رفته و وی را ناکار کردم!
مجی با صدای هورای هوادارانش ؛ که ظاهرا از غزه و بیروت تشریف آورده بودند !
و به زبان عربی سخن میگفتند !! و بمانند فیلمهای هندی بلند شده
و مدام مرا میزد !
وقتی موسیقی متن ؛ تموم شد ! مجی بیهوش شد !
و بنده بر وی حرکتی کماندویی انجام داده و وی در دم جان داد !
گردان های قسام !! ؛ با شنیدن این قضیه به دنبال من افتادند !
من هم فرار میکردم و نفس نفس زنان !
تا اینکه به بالای کوهی رسیدیم ؛ برخی از سلفی های فلسطینی نیز با چاقوها و
شمشیرهایی بدنبالم بودند درین لحظه از بلندی افتادم پایین !
یهو از خواب پا شدم !
آخیش !! همش خواب بود !
دینگ دینگ دینگ !
صدای ساعت بود !!
بیدار شدم و بشکل تکاوری آماده ی رفتن به دانشگاه شدم !
در راه ؛ مصطفی را دیدم و سلام کرد ! و من ترسیدم و هیچی نگفتم !
جلوتر که رتم سروه را دیدم و خواست سلام کنه ؛ ترسیدم !! و ازونور رفتم !
مونا رو دیدم ؛ یواش برگشتم اینور !! تا اون رد بشه !
پدرام ؛ ازونور رد شد و در حال خمیازه کشیدن !
وای وای! خواستم فرار کنم که استاد حسنعلی "جناب سروان گل امون" داشت به طرفم میومد !
من درماندهو عاجز !
ایستادم و به ایشان احترام گذاشته و درود فرستادم !
و کیف را از وی گرفته و تا دم اتاقش وی را رسانیدم !
حسنعلی ؛ کیف را از من گرفت و بدون هیچ تشکری! گفت آفرین !
برو دیگه
با هزار ترس و لرز داشتم به طرف کلاس میرفتم که سروه و زهرا ؛ نیلوفر را گرفته
و او را تهدید میکردند !! نیلوفر از من تقاضای کمک کرد !
اما من ترسیدم و در رفتم !
هنوز قیافه ی اون داعشیا رو یادم نرفته !
خلاصه با هزار سلام و صلوات وارد کلاس شدم !
پدی دستی بر کتف ام کشید و گفت سلام علی !
من او را نگریستم و ترسیدم !
و آروم گفتم سلام !
پدی خواست حرف بزنه که استاد پارسی وارد کلاس شد !
بچه ها بحث امروز فرهنگ استفاده از اموال عمومی است !
حمیراکه در حال نوشتن اسم خود بر روی صندلی اش بود !!
دستش را بالا برد و اجازه صحبت خواست !
استاد : بفرمایید
حمیرا : کار بدی است استاد ؛ من محکوم میکنم !
مینا که قبل از آمدن استاد در حال روپایی رفتن با گچ های تخته سیاه ! بود
گفت استاد...
استاد : بله؟
استاد من واقعا متاسفم برا همچین آدمایی !
اینا رو باید با فنون نوین کاراته زد !
من هم که روی همه ی صندلی و میزها ؛ واژه ی "TOTTI " را حکاکی کرده بودم!
دستم را بالا برده و اظهار فضل کرده !!
و فرمودم؛ استاد...
کار خیلی بدی میکنند این بی فرهنگ ها !
نرگس و زهرا ؛ رو که بارها در حال تخریب شوفاژ دیده بودم!
هم این مورد را شدیدا غیر انسانی دانستند !
من بودم و من !
و خودم !
ویرایش توسط Capitan Totti : 1st March 2015 در ساعت 11:36 AM
اگر میخواید معتاد نشید
شکست عشقی و اینا نخورید
انتقاد کنید !
داستان چهارم...
امروز پرنیان "parnian80" رو دم خیابون دیدم !
: ئه پری ! اینجا چیکار میکنی؟!
پرنیان : دهنشو داشت باز میکرد ؛ ولی نتونست حرف بزنه! چون یاسی "yas90" ازونور وارد بحث شد سلام پری و شروع کردند به روبوسی
منم کلا یادشون رفت !
سعید "dr.vet" رو دیدم !؛
من : ئه سلام !
سعید تا خواست لب به سخن بگشاید ؛ سلی ناز ؛ با پس گردنی ئی بر وی کوبید و گفت اینجا چیکار میکنی
" به سبک بلاتریکس لسترنج بخونید !؛ "مراجعه شود به هری پاتر !" و قهقهه ای زد و فرار کرد !
سعید بر آشفت و من او را اینگونه می نگریستم ؛
من : تو به چه حقی با این دختر بچه انقد صمیمی ئی؟!
سعید تا خواست حرف بزنه ؛ زهرا کیف اش را بر وی کوباند و نیش خندی زد و فرار کرد !
سعید ؛
من : تو چیکار کردی ؛ که همه دخترای دانشگاه باهات اینجورین ؟
سعید تا اومد حرف بزنه ؛ سروه با لهجه ی کردی ؛ بر وی چند فحش نثار نموده ؛
سعید :
من : این چه شکلکاییه ؛ قاتل ! کلوپ شبانه ! سوء استفاده کنده !! ؛ بگو بینم با چند تا از دخترا شوخی داری؟!
سعید : تا اومد حرف بزنه ؛ نیلوفر و مونا ؛ هم آهنگ کتابهایشان را بسمت وی پرتاب کردند !
من که رو این دو حساس بودم !! دیگه بر نتابیدم و با حرکتی کماندویی به سمت وی یورش برده اما او جاخالی بدادندی ! و داور مسابقه !"حسنعلی"
سه امتیاز مثبت به سعید بداد
مربی من , سمانه "samaane" به نشانه ی اعتراض نگاهی سهمگین بر حسنی انداخته و او را تهدید به مرگ نمود!
حسنعلی ؛ 2امتیاز هم به من داد !
که درین حین ! رئیس پلیس "سرگرد Client " سعید را بجرم کله برداری دستگیر کرد !
آری آری اینا همش توهم بود ! من پس از حمله به سعید ؛ یه لحظه حواسم پرست شد !
آره خلاصه ؛ درین حین پدارم آمد ؛ پدرام با یک اسب آمد ؛ پدرام را از اسب پیاده کرده و خود سوار بر اسب , راه سپار دانشگاه شدم
در راه؛ ماری مریم من را از اسب بیفکند و خود سوار بر اسب بشد و راهی دانشگاه شد
برگشتم پدرام را زجه میزد دیدم !
پدارم : اسبم کو؟!
من : پدی این سعیدو میبینی ؛ رابطه ی عشقی با همه ی دخترای کلاس داره !
پدارم : حتی سلی ناز ؟!
من : اهم
سعید که میخواست حرفی بزنه ؛ توسط من و پدرام مورد ضرب و شتم ! قرار گرفته و ازو توضیح خواستیم
اما نه ؛ باید ببریمش حراست !
مینا " *مینا* مسئول حراست ؛ رو صدا کردیم! البته پدی صدا کرد آ ؛ ولی منم مشارکت داشتم
مینا : چی شده؟
من : هیچی!
مینا : پس اینجا چه می کنید ؟
من : پدی تو بگو !
پدرام : هیچی نشده!
مینا : پس اومدین من چکار کنم؟!
من : آها آها ؛ اینو آوردیم اسمش سعیده ؛ البته سعیده نه آ ؛ سعید ؛ ئه !
من و پدی ؛ امر به معروف کردیم و در حین سوء استفاده و عشاقی و این چیزا گرفتیمش
مینا : ئه ؛ آفرین
بیاریتش تو ؛ شکنجه اش بدیم
بعد رفتیم تو کلاس و به همه گفتیم که سعید رو بجرم عشق و عاشقی های مکرر امر به معروف کردیم !
پدارم با دیدن سلی ناز ؛ اشک می ریخت
سلی ناز با دیدن پدارم اشک می ریخت
من با دیدن نمره ام در تابلو اعلانات ؛ اشک می ریختم
مونا و نیلوفر با دیدن سعید اشک می ریختند
حمیرا و فاطیما هم به تخته سیاه ! زل زده و اشک می ریختند !
علتشو نمیدونم ؛ باید بعدا تخته سیاه رو ببینم!
نرگس هم که اون گوشه نشسته بود و با خودش حرف میزد!
البته خودش نبود! با معصومه 92 میحرفید ! آری آری معصومه 92 در حال لوله کردن خودکار
و اذیت کردن دوستانش بود ! در زیر میز استتار کرده بود !
آخه طفلک چیکار کرده...
خلاصه همه به سوء استفاده گری سعید واقف بودیم !
بدون آنکه کسی چیزی بداند که علت اش چیست !
تا اینکه استاد پارسی وارد شد ؛
سعید را نیز بدنبال خود می کشید...
با دیدن سعید ؛ همگی شروع به کتابسار !"سنگسار!" وی کردیم !
اما وقتی همه ماجرا را از زبان استاد پارسی شنیدند ؛ و علت را آن دلایل فوق دیدند
بر اشتباه خود پی بردند !
چه خوبه که زود قضاوت نکنیم !
البته پس ازون ماجرا من و پدرام ؛ چند روزی هست جرئت ورود به کلاس را نداریم !
از داستان هم نتیجه می گیریم که...! خودتون بگید دیگه...
ویرایش توسط Capitan Totti : 13th March 2015 در ساعت 12:30 PM
خداییش هرکی رسید سعید بیچاره رو زد....
خدایا! به ما بیاموز که معرفی خود به عنوان "دکتر فلانی" در پشت تلفن کار خوبی نیست!
سلام من زیاد در جریانات این داستان های جنایی وسترنی شما نیستم
فقظ داستان 3 و 4 رو خوندن البته بهتره بیشتر بیگم نمایش نامه چون بیشتر این میگه اون میگه هست ....
در کل هیجان انگیز کمدی و در عین حال خلاقانه است و خصوصیات اخلاقی و جایگاه هر فرد در سایت هم مشابه سازی شده در داستان و حس میکردم واقعا در اون تیپ و شخصیت هستند
یه انتقاد یا پیشنهاد میتونم اینو بگم که میتونی شخصیت ها رو یکم یسط بدی و راجعه اخلاق های فردی و یا طرز لباس پوشیدنشون ،اینجوری شاید واقعی تر به نظر بیاد از نظر خواننده(باز این حس ادبیه من گل کردمادر است دیگر گاهی دبیر ادبیات میشود و اینگونه در گیر میشیم)
و اینکه الان بیشتر دعوا خوندمو کمک کاری حس نوع دوستی یکم بذار داخلش خیر سرمون هیچی نباشیم دانشجوییم
یه انتقاد هاییی بکن از اداره برخی دانشگاهها در کشور
و اینکه در داشتان 3 چرا دخترارو گذاشته بودی گچ پرتاپ کنند یعنی فقظ دخترا با پسرا دعوا میکنن !!؟؟؟؟؟
تبعیض جنستی
و در اخر تشکر قدر دانی فراوان و افرین به این همه نبوغ و خلاقیت
همیشه موفق و سربلند باشید
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)