دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 3 از 18 نخستنخست 12345678910111213 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 173

موضوع: زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون

  1. #21
    همکار تالار شیمی عمومی
    نوشته ها
    419
    ارسال تشکر
    6,615
    دریافت تشکر: 4,285
    قدرت امتیاز دهی
    16985
    Array

    پیش فرض پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون

    قرن پنجم و ششم : مه ستي گنجوی

    گر بت رخ توست بت‌پرستی خوش‌تر
    ور باده ز جام توست مستی خوش‌تر

    در هستی عشق تو از آن نیست شوم
    کین نیستی از هزار هستی خوشتر



    ای لعل تو تا لانهٔ بستان بهار
    با دام توام ز آب رزان داده خمار

    در حسرت شفتالویت ای سیب زنخ
    رنگم چو به است و اشک چون دانه انار



    از من صنما قرار مستان آخر
    مشکن به جفا و جور پیمان آخر
    گر نامهٔ من همی نیرزد به جواب
    این
    درداشک زعشق توست و برخوان آخر



    نسرین تو زد پریر بر من آذر
    دی باد ز سنبلت مرا داد خبر
    امروز در آبم از تو چون نیلوفر
    فردا ز گل تو خاک ریزم بر سر



    آهیخت پریر لاله ز آتش خنجر
    دی نیلوفر فکند بر آب سپر
    ای باد زره بر سمن امروز بدر
    و ای خاک ز غنچه ساز فردامغفر



    زد لاله پریر در نشابور آذر
    دی بر زد از آب ... نیلوفر سر
    امروز چو شد باد هوا گل‌پرور
    فردا همه خاک بلخ گرد عبهر



    چندان بکنم تو را من ای طرفه پسر
    خدمت که مگر رحم کنی بر چاکر
    هرگز نکنم برون من ای جان جهان
    پای از خط بندگی و از عهد تو سر


    سعی کن تنها کسی را که در تنهایی ات راه می دهی خدا باشد؛
    و سعی کن تنهایی ات آنقدر بزرگ باشد که خدا در آن جای گیرد ...

  2. 6 کاربر از پست مفید یاسمین5454 سپاس کرده اند .


  3. #22
    همکار تالار شیمی عمومی
    نوشته ها
    419
    ارسال تشکر
    6,615
    دریافت تشکر: 4,285
    قدرت امتیاز دهی
    16985
    Array

    پیش فرض پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون

    قرن پنجم و ششم : مه ستي گنجوی

    اشتربانا چو عزم کردی به سفر
    مگذار مرا خسته و ز اینجا مگذر

    گر اشتر با تو از پی بارگشی‌ست
    من بارکش عم مرا نیز ببر



    باید سه هزار سال کز چشمه‌ خور
    یا کان گهر گردد یا معدن زر

    شاها تو به یک سخن کنار و دهنم
    هم معدن زر کردی و هم کان گهر



    ای پور خطیبب گنجه پندی بپذیر
    بر تخت طرب نشین به کف ساغر گیر
    از طاعت و معصیت خدا مستغنیست
    باری تو مراد خود ز عالم برگیر



    با لاله رخان باغ سرو از سر ناز
    می‌کرد ز شرح قد خود قصه دراز
    از باد صبا چو وصف قدت بشنید
    ز آوازهٔ قامت تو آمد به نماز



    از بس که کند زلف تو با روی تو ناز
    بیم است که از رشک کنم کفر آغاز
    من بندهٔ بادی شوم ای شمع طراز
    کو زلف تو را ز روی بر دارد باز



    دلدار کله‌دوز من از روی هوس
    می‌دوخت کلاهی ز نسیج و اطلس
    بر هر ترکی هزار زه می‌گفتم
    با آنکه چهار تَرَک را یک بس



    در رهگذری فتاده دیدم مستش
    در پاش فتادم و گرفتم دستش
    امروز از آن هیچ نمی‌آید یاد
    یعنی خبرم نیست ولیکن هستش
    سعی کن تنها کسی را که در تنهایی ات راه می دهی خدا باشد؛
    و سعی کن تنهایی ات آنقدر بزرگ باشد که خدا در آن جای گیرد ...

  4. 6 کاربر از پست مفید یاسمین5454 سپاس کرده اند .


  5. #23
    همکار تالار شیمی عمومی
    نوشته ها
    419
    ارسال تشکر
    6,615
    دریافت تشکر: 4,285
    قدرت امتیاز دهی
    16985
    Array

    پیش فرض پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون

    قرن پنجم و ششم : مه ستي گنجوی

    من تازه‌گلی که نباشد خارش
    یا بلبل خوش‌گو که بود غمخوارش

    بازی که سر دست شهان جاش بود
    در دام تو افتاد نکو می‌دارش



    آن دیده که دیدن تو بودی کارش
    از گریه تباه می‌شود مگذارش

    وان دل که بتو بود همه بازارش
    در حلقهٔ زلف توست نیکو دارش



    در ره چو بداشتم به سوگندانش
    از شرم عرق کرد رخ خندانش
    پس بر رخ زرد من بخندید به لطف
    عکس رخ من فتاد بر دندانش



    ترکم چو کمان کشید کردم نگهش
    دیدم مه و عقربی به زیر کلهش
    مه بود رخش عقرب زلف سیهش
    وز عقرب در قوس همی رفت مهش



    ای عقرب زلفت زده برجانم نیش
    تیر قد تو مرا برآورده ز کیش
    شد خط تو توقیع سلاطین ز آن روی
    سرخ است و توکلت علی الله معنیش



    در دبستان دوش از غم و شیون خویش
    می‌گشتم و می‌گریستم بر تن خویش
    آمد گل سرخ و چاک زد دامن خویش
    و آلود اشکم همه پیراهن خویش



    من مهستی‌ام بر همه خوبان شده طاق
    مشهور به حسن در خراسان و عراق
    ای پور خطیب گنجه از بهر خدا
    مگذار چنین بسوزم از درد فراق


    ویرایش توسط یاسمین5454 : 11th July 2014 در ساعت 12:15 PM
    سعی کن تنها کسی را که در تنهایی ات راه می دهی خدا باشد؛
    و سعی کن تنهایی ات آنقدر بزرگ باشد که خدا در آن جای گیرد ...

  6. 6 کاربر از پست مفید یاسمین5454 سپاس کرده اند .


  7. #24
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون

    قرن پنجم و ششم : مه ستي گنجوی

    ای فتنهٔ خاص ای بلای دل عام
    خورشید فلک روی تو را گشته غلام
    در بلخ اگر برآئی ای مه بر بام
    در چاه رفو کند قصب کور به شام

    ********************************************

    هر جوی که از چهره به ناخن کندم
    از دیده کنون آب درو می‌بندم
    بی‌آبی روی بود ار یک چندم
    آب از مژه بر روی آن می‌بندم

    ********************************************

    من عهد تو سخت سست می‌دانستم
    بشکستن آن درست می‌دانستم
    ای دشمنی‌ای دوست که با من ز جفا
    آخر کردی نخست می‌دانستم

    ********************************************

    لعل تو مزیدن آرزو می‌کُنَدَم
    می با تو کشیدن آرزو می‌کندم
    در مستی و مخموری و در هشیاری
    چنگ تو شنیدن آرزو می‌کندم

    ********************************************


    رفت آن که سری پر از خمارش دارم
    چون جان دارم گهی که خوارش دارم
    بر آمدنش چنان امیدم یارست
    گوئی که هنوز در کنارش دارم

    ********************************************

    هر ناله که بر سر شتر می‌کردم
    در پای شتر نثار دُر می‌کردم
    هر چاه که کاروان تهی کرد ز آب
    من باز به آب دیده پر می‌کردم

    ********************************************

    ای فاختهٔ مهر چون به تو درنگرم
    زیبائی طاوس به بازی شمرم
    با خندهٔ کبک چون در آئی ز درم
    دل همچو کبوتری بپرّد ز برم

    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  8. 4 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  9. #25
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون

    قرن پنجم و ششم : مه ستي گنجوی


    قصاب منی و در غمت می‌جوشم
    تا کارد به استخوان رسد می‌کوشم
    رسمی‌ست تو را که چون کشی بفروشی
    از بهر خدا اگر کشی مفروشم

    ********************************************

    در کوی خرابات یکی درویشم
    ز آن خم زکات بیاور پیشم
    صوفی بچه‌ام ولی نه کافرکیشم
    مولای کسی نیم غلام خویشم

    ********************************************

    با ابر همیشه در عتابش بینم
    جویندهٔ نور آفتابش بینم
    گر مردمک دیدهٔ من نیست چرا
    هرگه که طلب کنم در آبش بینم

    ********************************************

    هر شب ز غمت تازه عذابی بینم
    در دیده به جای خواب آبی بینم
    و آنگه که چو نرگس تو خوابم ببرد
    آشفته‌تر از زلف تو خوابی بینم

    ********************************************

    تا ظن نبری کز پی جان می‌گریم
    زین سان که پیداو نهان می‌گریم
    از آب لطیف‌تر نمودی خود را
    در چشم مت آمدی از آن می‌گریم

    ********************************************

    نه مرد سجاده‌ایم و نه مرد کَلیم
    ما مرد می‌ایم در خرابات مقیم
    قاضی نخورد می که از آن دارد بیم
    دُردی خرابات به از مال یتیم

    ********************************************

    ما بندگی آن رخ زیبات کنیم
    و آزادگی طرهٔ رعنایت کنیم
    شطرنج غمت مدام چون ما بازیم
    باید که دلت نرنجد ار مات کنیم


    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  10. 4 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  11. #26
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون

    قرن پنجم و ششم : مه ستي گنجوی

    چشم و دهن آن صنم لاله رخان
    از پسته و بادام گرفتست نشان
    از بس تنگی که دارد آن چشم و دهان
    نه خنده در این گنجد و نه گریه در آن

    ********************************************


    از ضعف تن آنچنان توانم رفتن
    کز دیدهٔ خود نهان توانم رفتن
    بگداخته‌ام چنان که گر آه زنم
    با ناله بر آسمان توانم رفتن

    ********************************************


    قلّش و قلندری و عاشق بودن
    در مجمع رندان موافق بودن
    انگشت‌نمای خلق و خالق بودن
    به زانکه به خرقهٔ منافق بودن

    ********************************************

    دی خوش پسری دیدم اندر زوزن
    گر لاف زنی ز خوبرویان زو زن
    او بر دل من رحم نکرد و زن کرد
    خود داد منش ستاند زو زن

    ********************************************


    بر هر دو طرف مزن تو بر یک سوزن
    و آن زلف شکسته را ز رخ یک سو زن
    گر آتش عشق تو وزد یک سوزن
    یک سو همه مرد سوزد و یک سو زن

    ********************************************


    دوش از غم هجرت ای بت عهدشکن
    چون دوست همی گریست بر من دشمن
    از بس که من از عشق تو می‌نالیدم
    تا روز همی سوخت دل شمع به من

    ********************************************


    کو آه همه زنهار و عهدت با من
    در بستن و عهد آن همه جهدت با من
    ناکرده جنایتی بگو از چه سبب
    شد زهر سخن‌های چو شهدت با من

    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  12. 4 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  13. #27
    همکار تالار شیمی عمومی
    نوشته ها
    419
    ارسال تشکر
    6,615
    دریافت تشکر: 4,285
    قدرت امتیاز دهی
    16985
    Array

    پیش فرض پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون

    قرن پنجم و ششم : مه ستي گنجوی


    ای یاد تو تسبیح زبان و لب من
    اندیشهٔ تو مونس روز و شب من
    ای دوست مکن ستم که کاری بکند
    دودِ دل و آهِ سحر و یا ربِ من



    از مهر خود و کین تو در تابم من
    در چشم تو گوئی به میان آبم من

    یا من گنهی کردم و در خشمی تو
    یا تو دگری داری و در خوابم من



    در دام غم تو بسته‌ای هست چو من
    وز جور تو دل شکسته‌ای هست چو من
    بر خاستگان عشق تو بسیارند
    در عهد وفا نشسته‌ای هست چو من



    گر خون تو ای بوده پسندیدهٔ من
    شد ریخته از اختر شوریدهٔ من
    خون من مستمند شیدا به قصاص
    تا دیدن تو بریخت از دیدهٔ من



    ای بی‌خبر از غایت دلداری من
    فارغ ز دل ستمکش و زاری من
    خه خه ز شب کوته و شب خفتن تو
    وه وه ز شب دراز و بیداری من



    افتاده ز محنت من آوازه برون
    ای خانه مهر تو ز دروازه برون
    ز اندازه برون است ز جور تو غم
    فریاد ازین غم ز اندازه برون



    ما را سر ناز دلبران نیست کنون
    آن رفت و گذشت و دل بر آن نیست کنون
    آن حسن و طراوت که دل و دلبر داشت
    دل نیست بر آن و دلبر آن نیست کنون



    سعی کن تنها کسی را که در تنهایی ات راه می دهی خدا باشد؛
    و سعی کن تنهایی ات آنقدر بزرگ باشد که خدا در آن جای گیرد ...

  14. 4 کاربر از پست مفید یاسمین5454 سپاس کرده اند .


  15. #28
    همکار تالار شیمی عمومی
    نوشته ها
    419
    ارسال تشکر
    6,615
    دریافت تشکر: 4,285
    قدرت امتیاز دهی
    16985
    Array

    پیش فرض پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون

    قرن پنجم و ششم : مه ستي گنجوی

    ای زلف تو حلقه حلقه و چین بر چین
    طغرای خط تو برزده چین بر چین
    حور از بر تو گریخت پرچین بر چین
    زیور همه بر تو ریخت پرچین بر چین




    عشق است که شیر نر زبون آید از او
    بحری است که طرفه‌ها برون آید از او

    گه دوستیی کند که روح افزاید
    گه دشمنیی که بوی خون آید از او



    آب ارچه نمی‌رود به جویم با تو
    جز در ره مردمی نپریم با تو

    گفتی که چه کرده‌ام نگوئی با من
    آن چیست نکرده‌ای چه گویم با تو



    ابریست که خون دیده بارد غم تو
    زهریست که تریاک ندارد غم تو
    در هر نفسی هزار محنت زده را
    بی دل کند و ز جان بر آرد غم تو



    ابریست که قطره نم فشاند غم تو
    در بوالعجبی هم به تو ماند غم تو
    هر چند بر آتشم نشاند غم تو
    غمناک شوم گرم نماند غم تو



    مؤذن پسری تازه‌تر از لالهٔ مرو
    رنگ رخش آب برده از خون تذرو
    آوازهٔ قامت خوشش چون برخاست
    در خال بباغ در نماز آمد سرو



    دل در ازل آمد آشیان غم تو
    جان تا به ابد بود مکان غم تو
    من جان و دل خویش از آن دارم دوست
    کین داغ تو دارد آن نشان غم تو


    سعی کن تنها کسی را که در تنهایی ات راه می دهی خدا باشد؛
    و سعی کن تنهایی ات آنقدر بزرگ باشد که خدا در آن جای گیرد ...

  16. 3 کاربر از پست مفید یاسمین5454 سپاس کرده اند .


  17. #29
    همکار تالار شیمی عمومی
    نوشته ها
    419
    ارسال تشکر
    6,615
    دریافت تشکر: 4,285
    قدرت امتیاز دهی
    16985
    Array

    پیش فرض پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون

    قرن پنجم و ششم : مه ستي گنجوی

    چون نیست پدید در غمم بیرون شو
    ای دیده تو خون گری و ای دل خون شو
    ای دل تو نوآموز نه‌ای در غم عشق
    حاجت نبود مرا که گویم چون شو



    ای روی تو از تازه گل بربر به
    وز چین و خطا و خلج و بربر به
    صد بندهٔ بربری تو را بنده شد
    بربر بر بنده نه که بربر بر به



    معشوقه لطیف و چست و بازاری به
    عاشق همه با ناله و با زاری به

    گفتا که دلت ببرده‌ام باز ببر
    گفتم که تو برده‌ای تو باز آری به



    ای دست تو دست من به دستان بسته
    با زلف تو عهد بت‌پرستان بسته
    وای نرگس مست تو به هنگام صبوح
    هشیاران را به جای مستان بسته



    اندر دل من ای بت عیار بچه
    مرغ غم تو نهاده بسیار بچه
    این پیچش و شورش دل از زلف تو زاد
    از مار چه زاید به جز از مار بچه



    ای روی تو ماه را شکست آورده
    و ای قد تو سرو را به پست آورده
    دانم به سر کار تو در خواهد شد
    این جان به خون دل به دست آورده



    می خورد به پاییز درخت از ژاله
    شد مست و شکوفه می‌کند یک ساله
    از بهر شکوفه کردنش بین که چمن
    بخشد به درخت هزار طشت لعل از لاله

    سعی کن تنها کسی را که در تنهایی ات راه می دهی خدا باشد؛
    و سعی کن تنهایی ات آنقدر بزرگ باشد که خدا در آن جای گیرد ...

  18. 4 کاربر از پست مفید یاسمین5454 سپاس کرده اند .


  19. #30
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون

    قرن پنجم و ششم : مه ستي گنجوی

    تو مونس غم شبان تاریک نه‌ای
    یا چون تن من چو موی باریک نه‌ای
    عاشق نه می .و به عشق نزدیک نه‌ای
    تو قیمت عاشقان چه دانی که نه‌ای

    ********************************************

    زلف و رخ خود به هم برابر کردی
    امروز خرابات منور کردی
    شاد آمدی ای خسرو خوبان جهان
    ای آنکه شرف بر خور خاور کردی

    ********************************************

    ای رشته چو قصد لعل کانی کردی
    با مرکب بار هم‌عنانی کردی
    در سوزن او عمر تو کوتاه چراست
    نه غسل به آب زندگانی کردی؟

    ********************************************

    خندان بدو رخ گل بدیع آوردی
    واندر که دی فصل ربیع آوردی
    چون دانستی که دل به گل می‌‌ندهم
    رفتی و بنفشه را شفیع آوردی

    ********************************************


    مر موی تو را جه بودی بی آزاری
    برخاستن از سر چو تو دلداری
    من بنده اگر موی شوم در غم تو
    هرگز ز سر تو نخیزم باری

    ********************************************

    چون اسب به میدان ضرب می‌نازی
    از طبع لطیف سحرها می‌سازی
    فرزین و شه و پیاده فیل و رخ و اسب
    خوب و سره و طرفه و نوش می‌بازی

    ********************************************

    مضراب ز لف و نی ز قامت سازی
    در شهر تو را رسد کبوتربازی
    دل‌ها چو کبوترند در سینه تپان
    تا تو نیِ وصل در کدام اندازی

    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  20. 3 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


صفحه 3 از 18 نخستنخست 12345678910111213 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •