نامه ی بدرود...
بدرود،اما تو خواهی بود
با من، تو خواهی گشت
درون قطره ئی خون در میان رگ های من
و یا بیرون،با بوسه ئی که صورتم را می سوزاند
شیرین من،بپذیر
عشق بزرگی را که از زندگی من بیرون آمد
و در تو سرزمینی نیافت
و در جزایر نان و عسل
راه گم کرد.
من تو را
پس از توفان،
پس از هوای باران شسته
و در آب ها یافتم...
دیگر نیندیش،شیرین من،
بر تلخی هائی که میان ما گذشت
چون آذرخشی سوزنده
و خاکسترش را جا گذاشت.
صلح نیز رسید،زیرا من باز می گردم
به سرزمینم برای نبرد
با قلبی بزرگ
و سهمی از خون که تو به من دادی...
بدرود،عشق من،بدرود...
و این نامه به پایان می رسد
بی اندوهی:
پاهای من بر روی زمین محکم اند،
دست من این نامه را در جاده می نویسد،
و در میانه ی زندگی
همیشه
در کنار یاران خواهم بود،رویاروی دشمن،
با نام تو بر دهانم
و بوسه ئی که هرگز از من جدا نشد...
علاقه مندی ها (Bookmarks)