دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 41

موضوع: اشعاري از هفت اورنگ جامي

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : اشعاري از هفت اورنگ جامي

    اورنگ دوم: "سلسلةالذهب"
    رفتن معتمر و عتيبه به جستجوی ريا
    خسرو صبح چو علم برزد / لشکر شام را به هم برزد

    هر دو کردند از آن حرم بشتاب / چاره جو رو به مسجد احزاب

    تا به پيشين، قدم بيفشردند / در طلب روز را به سربردند

    ناگه از ره نسيم يار رسيد / آن گروه زن آمدند پديد

    ليک مقصود کار همره نی / خيل انجم رسيد و آن مه نی

    با عتيبه سخ نگزار شدند / قصه پرداز آن نگار شدند

    که : « برون برد رخت ازين منزل / راند تا منزل دگر، محمل

    روی خورشيد قرب، غيم گرفت / راه حی بنی سليم گرفت

    گرچه بار رحيل ازين جا بست / طالب وصل توست هر جا هست

    چون سمن تازه و چون گل بوياست / نام او از معطری رياست »

    نام ريا چو آمدش در گوش / از سرش عقل رفت و از دل هوش

    پرده از چهر هی حيا برداشت / شرم بگذاشت وين نوا برداشت

    کای دريغا! که يار محمل بست / بار دل پشت صبر را بشکست

    آمدم بر اميد ديدارش / تافت از من زمانه رخسارش

    معتمر گفت با وی از دل پاک / کای عتيبه، مباش اندهناک!

    کنچه دارم از ملک و مال به کف / گرچه اسباب حشمت است و شرف

    همه صرف تو م یکنم امروز / تا شوی بر مراد خود فيروز

    دست او را گرفت مشف قوار / برد يکسر به مجلس انصار

    گفت بعد از سلام با ايشان / کای به ملک صفا وفا کيشان!

    اين جوان کيست در ميان شما؟ / چيست در حق او گمان شما؟

    همه گفتند : « با جمال نسب / هست شمعی ز دودمان عرب »

    گفت کاو را بلايی افتاده ست / در کمند هوايی افتاد هست

    چشم م یدارم از شما ياری / و از سر مرحمت مددگاری

    بهر مطلوبش اختيار سفر / بر ديار بنی سليم گذر

    ادامه دارد...


    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  2. کاربرانی که از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند.


  3. #2
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    روانشناسی بالینی
    نوشته ها
    6,602
    ارسال تشکر
    29,978
    دریافت تشکر: 25,422
    قدرت امتیاز دهی
    43643
    Array
    نارون1's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : اشعاري از هفت اورنگ جامي


    بعد چل روز کز نشاط و سرور / حال بگذشتشان بدين دستور

    داد اجازت پدر که ریا را / ماه شهر و غزال صحرا را،

    به عروسی سوی مدینه برند / وز غریبی ره وطن سپرند

    بهر وی خوش عماری‌ای پرداخت / برگ گل را ز غنچه محمل ساخت

    با دو صد عز و حشمت و جاهش / کرد سوی مدینه همراهش

    هر دو با هم عتیبه و ریا / شاد و خرم شدند ره‌پیما

    معتمر با جماعت انصار / تیز بر کار خویش شکرگزار

    که دو عاشق به هم رسانیدند / دل و جان‌شان ز غم رهانیدند

    همه غافل از آن که آخر کار / بر چه خواهد گرفت کار، قرار

    ماند چون با مدینه یک فرسنگ / جمعی از رهزنان بی‌فرهنگ

    بر میان تیغ و، در بغل نیزه / وز کمر کرده خنجر آویزه

    همه خونین‌لباس و دزدشعار / همه تیغ‌آزمای و نیزه گذار

    غافل از گوشه‌ای کمین کردند / رو در آن قوم پاک‌دین کردند

    چون عتیبه هجوم ایشان دید / غیرت عاشقی در او پیچید

    شد چو شیران در آن مصاف، دلیر / گاه با نیزه، گاه با شمشیر

    چند تن را به سینه چاک افگند / چون سگان‌شان به خون و خاک افگند

    آخر از زخم تیغ صاعقه‌بار / داد آن قوم را چو دیو فرار

    لیک نامقبلی ز کین داری / ضربتی زد به سینه‌اش، کاری

    قفس‌آسا، به تن فتادش چاک / مرغ او کرد رو به عالم پاک

    دوستان در خروش و گریه، چو میغ / که: «برفت از جهان عتیبه، دریغ!»

    گوش ریا چو آن خروش شنید، / موکنان بر سر عتیبه دوید

    دید نقش زمین، نگارش را / غرق خون، نازنین شکارش را

    گشته از چشمه‌سار سینه‌ی تنگ، / خلعت سروش ارغوانی رنگ

    دست سیمین، خضاب از آن خون کرد / چهره گلگونه، جامه گلگون کرد

    چهر بر خون و خاک می‌مالید / وز دل دردناک می‌نالید

    کای عتیبه! تو را چه حال افتاد / کفتاب تو را زوال افتاد؟

    سیرم از عمر، بی‌لقای تو، من / کاشکی بودمی بجای تو، من!

    عقل بر عشق من زند خنده / که بمیری تو زار و من زنده

    این بگفت و ز جان برآورد آه / رفت با آه، جان او همراه

    زندگی بی‌وی از وفا نشمرد / روی با روی او نهاد و بمرد

    ترک هجران‌سرای فانی کرد / روی در وصل جاودانی کرد

    دوستان از ره وفاداری / برگرفتند نوحه و زاری

    لیکن از نوحه، در کشاکش درد / هر چه کردند، هیچ سود نکرد

    چون کند طوطی از قفس پرواز / به خروش و فغان نیاید باز

    عاقبت لب ز نوحه دربستند / بهر تجهیزشان کمر بستند

    دیده از غم پرآب و ، سینه کباب / پاک شستندشان به مشک و گلاب

    از حریر و کتان کفن کردند / در یکی قبرشان وطن کردند

    در ته خاک غرق خونابه / تا قیامت شدند همخوابه




    اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي أَخْشَاكَ كَأَنِّي أَرَاكَ وَ أَسْعِدْنِي بِتَقْوَاكَ
    مجلـــه رویش ذهــن


  4. 3 کاربر از پست مفید نارون1 سپاس کرده اند .


  5. #3
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    روانشناسی بالینی
    نوشته ها
    6,602
    ارسال تشکر
    29,978
    دریافت تشکر: 25,422
    قدرت امتیاز دهی
    43643
    Array
    نارون1's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : اشعاري از هفت اورنگ جامي


    رسیدن معتمر بعداز چند گاه بر سر قبر ایشان




    بعد شش سال، معتمر، یا هفت / به سر روضه‌ی نبی می‌رفت

    راه عمدا بر آن دیار افگند/ بر سر قبرشان گذار افگند

    دید بر خاک آن دو انده‌مند / سر کشیده یکی درخت بلند

    چون به عبرت نگاه کرد در آن / دید خط‌های سرخ و زرد بر آن

    بود زردی ز رویشان اثری / سرخی از چشم خونفشان خبری

    با کسی گفت ز آن زمین بشگفت: / «چه درخت‌ست این» به حیرت ؟ گفت

    که: << درختی‌ست این سرشته‌ی عشق / رسته از تربت دو کشته‌ی عشق

    بلکه بر خاک آن دو تن علمی‌ست / بر وی از شرح حالشان رقمی‌ست

    ز اهل دل هر که آن رقم خواند، / حال آن کشتگان غم داند >>

    جانشان غرق فیض رحمت باد! / کس چو ایشان ازین جهان مرواد!



    اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي أَخْشَاكَ كَأَنِّي أَرَاكَ وَ أَسْعِدْنِي بِتَقْوَاكَ
    مجلـــه رویش ذهــن


  6. 2 کاربر از پست مفید نارون1 سپاس کرده اند .


  7. #4
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    روانشناسی بالینی
    نوشته ها
    6,602
    ارسال تشکر
    29,978
    دریافت تشکر: 25,422
    قدرت امتیاز دهی
    43643
    Array
    نارون1's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : اشعاري از هفت اورنگ جامي

    حکایت بر سبیل تمثیل



    زنگی‌ای روی چون در دوزخ / بینی‌ای همچو موری مطبخ

    ننمودی به پیش رویش زشت / لاف کافوری ار زدی انگشت

    دو لبش طبع‌کوب و دل رنجان / همچو بر روی هم دو بادنجان

    دهنش در خیال فرزانه / فرجه‌ای در کدوی پردانه

    دید آیینه‌ای به ره، برداشت / بر تماشای خویش دیده گماشت

    هر چه از عیب خود معاینه دید / همه را از صفات آینه دید

    گفت: «اگر روی بودی‌ات چون من، / صد کرامت فزودی‌ات چون من

    خواری تو ز بدسرشتی توست! / بر ره افگندنت ز زشتی توست!»

    اگرش چشم تیزبین بودی / گفت و گویش نه اینچنین بودی

    عیب‌ها را همه ز خود دیدی / طعن آیینه کم پسندیدی

    مرد دانا به هر چه درنگرد / عیب بگذارد و هنر نگرد



    اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي أَخْشَاكَ كَأَنِّي أَرَاكَ وَ أَسْعِدْنِي بِتَقْوَاكَ
    مجلـــه رویش ذهــن


  8. 3 کاربر از پست مفید نارون1 سپاس کرده اند .


  9. #5
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    روانشناسی بالینی
    نوشته ها
    6,602
    ارسال تشکر
    29,978
    دریافت تشکر: 25,422
    قدرت امتیاز دهی
    43643
    Array
    نارون1's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : اشعاري از هفت اورنگ جامي


    در ختم دفتر دوم سلسله الذهب



    بود در دل چنان، که این دفتر / نبود از نصف اولین کمتر

    لیک خامه از جنبش پیوست / چون بدین جا رسید سر بشکست

    چرخ اگر باز بگذرد ز ستیز / سازدم گزلک عزیمت تیز،

    دهم از سر، تراش آن خامه / برسانم به مقطع، این نامه

    ورنه آن را که خاطر صافی‌ست / اینقدر هم که گفته شد کافی‌ست

    هم برین حرف، این خجسته کلام / ختم شد، والسلام والاکرام!

    اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي أَخْشَاكَ كَأَنِّي أَرَاكَ وَ أَسْعِدْنِي بِتَقْوَاكَ
    مجلـــه رویش ذهــن


  10. 3 کاربر از پست مفید نارون1 سپاس کرده اند .


  11. #6
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    روانشناسی بالینی
    نوشته ها
    6,602
    ارسال تشکر
    29,978
    دریافت تشکر: 25,422
    قدرت امتیاز دهی
    43643
    Array
    نارون1's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : اشعاري از هفت اورنگ جامي

    از دفتر سوم سلسله الذهب در حمد ایزد


    حمد ایزد نه کار توست، ای دل! / هر چه کار تو، بار توست، ای دل!

    پشت طاقت به عاجزی خم ده! / و اعترف بالقصور عن حمده!

    اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي أَخْشَاكَ كَأَنِّي أَرَاكَ وَ أَسْعِدْنِي بِتَقْوَاكَ
    مجلـــه رویش ذهــن


  12. 2 کاربر از پست مفید نارون1 سپاس کرده اند .


  13. #7
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    روانشناسی بالینی
    نوشته ها
    6,602
    ارسال تشکر
    29,978
    دریافت تشکر: 25,422
    قدرت امتیاز دهی
    43643
    Array
    نارون1's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : اشعاري از هفت اورنگ جامي


    بود در مرو شاه جان زالی


    بود در مرو شاه جان زالی / همچون زال جهان کهنسالی

    روزی آمد ز خنجر ستمی / بر وی از یک دو لشکری المی

    از تظلم زبان چو خنجر کرد / روی در رهگذار سنجر کرد

    دید کز راه می‌رسد سنجر / برده از سرکشی به کیوان سر

    بانگ برداشت کای پریشان کار / کوش خود سوی سینه‌ریشان دار!

    گوش سنجر چو آن نفیر شنید / بارگی سوی گنده‌پیر کشید

    گفت کای پیرزن! چه افتادت / که ز گردون گذشت فریادت؟

    گفت: «من رنجکش یکی زال‌ام / کمتر از صد به اندکی سال‌ام

    خفته در خانه‌ام سه چار یتیم / دلشان بهر نیم نان به دو نیم

    غیر نان جوین نخورده طعام / کرده شیرین دهان ز میوه به نام

    با من امسال گفت و گو کردند / وز من انگور آرزو کردند

    سوی ده جستم از وطن دوریی / تن نهادم به رنج مزدوری

    دستم اینک چو پنجه‌ی مزدور / ز آبله پر، چو خوشه‌ی انگور

    چون ز ده دستمزد خود ستدم / پر شد از آرزویشان سبدم

    با دل خرم و لب خندان / رو نهادم به سوی فرزندان

    یک دو بیدادگر ز لشکر تو / در ره عدل و ظلم یاور تو

    بر من خسته غارت آوردند / سبدم ز آرزو تهی کردند

    این چه شاهی و مملکتداری‌ست؟ / در دل خلق، تخم غم کاری‌ست؟

    دست از عدل و داد داشته‌ای / ظالمان بر جهان گماشته‌ای

    گرچه امروز نیست حد کسی / که برآرد ز ظلم تو نفسی،

    چون هویدا شود سرای نهفت / چه جواب خدای خواهی گرفت؟

    دی نبودت به تارک سر، تاج / وز تو فردا اجل کند تاراج

    به یک امروزت این سرور، که چه؟ / در سر این نخوت و غرور، که چه؟

    قبه‌ی چتر تو گشت بلند / سایه‌ی ظلم بر جهان افگند

    تو نهاده به تخت، پشت فراغ / میوه‌ی عیش می‌خوری زین باغ

    بیوگان در فغان ز میوه‌بری / تو گشاده دهان به میوه‌خوری

    چشم بگشا! چون عاقبت‌بینان / بنگر حال زار مسکینان!»

    شاه سنجر چون حال او دانست / صبر بر حال خویش نتوانست

    دست بر رو نهاد و زار گریست!!! / گفت با خود که این چه کارگری‌ست؟

    تف برین خسروی و شاهی ما!! / تف برین زشتی و تباهی ما!!

    شرم ما باد از این جهانداری!! / شرم ما باد از این جهانخواری!!

    ما قوی شاد و دیگران ناشاد!! / ما خوش آباد و ملک، ناآباد!!



    اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي أَخْشَاكَ كَأَنِّي أَرَاكَ وَ أَسْعِدْنِي بِتَقْوَاكَ
    مجلـــه رویش ذهــن


  14. کاربرانی که از پست مفید نارون1 سپاس کرده اند.


  15. #8
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    روانشناسی بالینی
    نوشته ها
    6,602
    ارسال تشکر
    29,978
    دریافت تشکر: 25,422
    قدرت امتیاز دهی
    43643
    Array
    نارون1's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : اشعاري از هفت اورنگ جامي



    رسیدن پیامبر ( ص ) به گروهی و سخن گفتن با ایشان





    در رهی می‌گذشت پیغمبر / با گروهی ز دوستان، همبر

    دید قومی گرفته تیشه به دست / گرد سنگی بزرگ، کرده نشست

    گفت کاین دست و پا خراشیدن / چیست؟ و این سنگ را تراشیدن؟

    قوم گفتند: «ما جوانانیم / زورمندان و پهلوانانیم

    چون به زورآوری کنیم آهنگ / هست میزان زور ما این سنگ»

    گفت: «گویم که پهلوانی چیست؟ / مرد دعوی پهلوانی کیست؟

    پهلوان آن بود که گاه نبرد / خشم را زیر پا تواند کرد!

    خشم اگر کوه سهمگین باشد / پیش او پشت بر زمین باشد»

    اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي أَخْشَاكَ كَأَنِّي أَرَاكَ وَ أَسْعِدْنِي بِتَقْوَاكَ
    مجلـــه رویش ذهــن


  16. کاربرانی که از پست مفید نارون1 سپاس کرده اند.


  17. #9
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    روانشناسی بالینی
    نوشته ها
    6,602
    ارسال تشکر
    29,978
    دریافت تشکر: 25,422
    قدرت امتیاز دهی
    43643
    Array
    نارون1's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : اشعاري از هفت اورنگ جامي


    گفتار در فضیلت جود و کرم

    پیش سوداییان تخت جلال / نیست جز تاج جود، راس‌المال

    گر نه سرمایه تاج جود کنند / کی ز سودای خویش سود کنند؟

    معنی جود جیست؟ بخشیدن! / عادت برق چیست؟ رخشیدن!

    برق رخشان، کند جهان روشن / جود و احسان، جهان جان روشن!

    پرتو برق هست تا یک دم / پرتو جود، تا بود عالم!

    گرچه یک مرد در زمانه نماند، / وز جوانمرد جز فسانه نماند،

    تا بود دور گنبد گردان، / ما و افسانه‌ی جوانمردان!

    رفت حاتم ازین نشیمن خاک / ماند نامش کتابه‌ی افلاک

    هر چه داری ببخش و، نام برآر / به نکویی و نام نیک گذار!

    زآنکه زیر زمردین طارم / نام نیکو بود حیات دوم

    هر چه دادی، نصیب آن باشد / وآنچه نی، حظ دیگران باشد

    بهره‌ی خود به دیگران چه دهی؟ / مال خود بهر دیگران چه نهی؟

    اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي أَخْشَاكَ كَأَنِّي أَرَاكَ وَ أَسْعِدْنِي بِتَقْوَاكَ
    مجلـــه رویش ذهــن


  18. کاربرانی که از پست مفید نارون1 سپاس کرده اند.


  19. #10
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    روانشناسی بالینی
    نوشته ها
    6,602
    ارسال تشکر
    29,978
    دریافت تشکر: 25,422
    قدرت امتیاز دهی
    43643
    Array
    نارون1's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : اشعاري از هفت اورنگ جامي

    حکایت حاتم و بند از پای اسیری گشادن و بر پای خود نهادن


    حاتم آن بحر جود و کان عطا / روزی از قوم خویش ماند جدا

    اوفتادش گذر به قافله‌ای / دید اسیریی به پای سلسله‌ای

    پیشش آمد اسیر، بهر گشاد / خواست زو فدیه تا شود آزاد

    حاتم آنجا نداشت هیچ به دست / بر وی از بر آن رسید شکست

    حالی از لطف پای پیش نهاد / بند او را به پای خویش نهاد

    ساخت ز آن بند سخت، آزادش / اذن رفتن بجای خود دادش

    قوم حاتم ز پی رسیدندش / چون اسیران به بند دیدندش

    فدیه‌ی او ز مال او دادند / پای او هم ز بند بگشادند

    اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي أَخْشَاكَ كَأَنِّي أَرَاكَ وَ أَسْعِدْنِي بِتَقْوَاكَ
    مجلـــه رویش ذهــن


  20. کاربرانی که از پست مفید نارون1 سپاس کرده اند.


صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •