بعد چل روز کز نشاط و سرور / حال بگذشتشان بدين دستور
داد اجازت پدر که ریا را / ماه شهر و غزال صحرا را،
به عروسی سوی مدینه برند / وز غریبی ره وطن سپرند
بهر وی خوش عماریای پرداخت / برگ گل را ز غنچه محمل ساخت
با دو صد عز و حشمت و جاهش / کرد سوی مدینه همراهش
هر دو با هم عتیبه و ریا / شاد و خرم شدند رهپیما
معتمر با جماعت انصار / تیز بر کار خویش شکرگزار
که دو عاشق به هم رسانیدند / دل و جانشان ز غم رهانیدند
همه غافل از آن که آخر کار / بر چه خواهد گرفت کار، قرار
ماند چون با مدینه یک فرسنگ / جمعی از رهزنان بیفرهنگ
بر میان تیغ و، در بغل نیزه / وز کمر کرده خنجر آویزه
همه خونینلباس و دزدشعار / همه تیغآزمای و نیزه گذار
غافل از گوشهای کمین کردند / رو در آن قوم پاکدین کردند
چون عتیبه هجوم ایشان دید / غیرت عاشقی در او پیچید
شد چو شیران در آن مصاف، دلیر / گاه با نیزه، گاه با شمشیر
چند تن را به سینه چاک افگند / چون سگانشان به خون و خاک افگند
آخر از زخم تیغ صاعقهبار / داد آن قوم را چو دیو فرار
لیک نامقبلی ز کین داری / ضربتی زد به سینهاش، کاری
قفسآسا، به تن فتادش چاک / مرغ او کرد رو به عالم پاک
دوستان در خروش و گریه، چو میغ / که: «برفت از جهان عتیبه، دریغ!»
گوش ریا چو آن خروش شنید، / موکنان بر سر عتیبه دوید
دید نقش زمین، نگارش را / غرق خون، نازنین شکارش را
گشته از چشمهسار سینهی تنگ، / خلعت سروش ارغوانی رنگ
دست سیمین، خضاب از آن خون کرد / چهره گلگونه، جامه گلگون کرد
چهر بر خون و خاک میمالید / وز دل دردناک مینالید
کای عتیبه! تو را چه حال افتاد / کفتاب تو را زوال افتاد؟
سیرم از عمر، بیلقای تو، من / کاشکی بودمی بجای تو، من!
عقل بر عشق من زند خنده / که بمیری تو زار و من زنده
این بگفت و ز جان برآورد آه / رفت با آه، جان او همراه
زندگی بیوی از وفا نشمرد / روی با روی او نهاد و بمرد
ترک هجرانسرای فانی کرد / روی در وصل جاودانی کرد
دوستان از ره وفاداری / برگرفتند نوحه و زاری
لیکن از نوحه، در کشاکش درد / هر چه کردند، هیچ سود نکرد
چون کند طوطی از قفس پرواز / به خروش و فغان نیاید باز
عاقبت لب ز نوحه دربستند / بهر تجهیزشان کمر بستند
دیده از غم پرآب و ، سینه کباب / پاک شستندشان به مشک و گلاب
از حریر و کتان کفن کردند / در یکی قبرشان وطن کردند
در ته خاک غرق خونابه / تا قیامت شدند همخوابه
علاقه مندی ها (Bookmarks)