سر از كار درنيارم من
كجاي جاده پايان است
كجاي زندگي بايد تو را پيدا كنم آخر
به دور از تو نمانم لحظه اي آرام
توگر نيستي زمين پوچ است
زمان پوچ است
دلم آرام نميگيرد
هواي آفتابي نيست
هوا بي روح و بي رنگ است
نفس چون بيد مي لرزد
هواي قلب من ابري و طوفانيست
حباب زندگي ديگر نمي ماند
زچشمم اشك مي بارد
هياهوي زمين ديگر سكون كرده
شب اينجا تاابد تاريك مي ماند
سلام اي همنشين هرشب تاريك
سلام اي ميهمان قاصدك هاي فراموش گشته ي تنها
سلام اي آه ساكت، آه سوزان
سلام مي گويم و مي خندم اينك
به خود كه گشته ام مردود و بي كس
علاقه مندی ها (Bookmarks)