کیف پولم را هر کس
هر کجا پیدا کرد
همه اسناد و مدارک
همه پولش را بردارد
و فقط
آخرین عکس من و مادر را
به نشانی دلم
پست کند
حسن فرازمند
کیف پولم را هر کس
هر کجا پیدا کرد
همه اسناد و مدارک
همه پولش را بردارد
و فقط
آخرین عکس من و مادر را
به نشانی دلم
پست کند
حسن فرازمند
شرح پریشانی از وحشی بافقی:
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید / داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه ی بی سرو سامانی من گوش کنید / گفته گوی منو حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی/ سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی؟
عقل و دین باخته دیوانه ی رویی بودیم / بسته ی سلسله ی سلسله مویی بودیم
کس در آن سلسله غیر از منو دلبند نبود / یک گرفتار ازین جمله که هستند نبود
نرگس غمزه زنش این همه بیمار نداشت و........................................
...
...
(شمام اگه نخوندین این شعر رو - حتما بخونید خیلی قشنگه)
آسمان ها آبی
نفس صبح صداقت آبی
دیده در آینۀ صبح ترا میبیند
تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری
نه.....
از آن پاکتری
تو بهاری
نه.....
بهاران از توست
از تو میگیرد وام
هر بهار این همه زیبایی را
هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم تو
چو خاری به دل داری از روزگار
چو نتوانی از دل برون کرد خار
چو درمان و دارو ، نیاید به دست
زر و زور بازو ، نیرزد به هیچ
چو تدبیر و نیرو
نیاید به کار
در آن تنگنایی که اندوه و رنج
دلت را فرا گیرد از هر کنار ...
به گل فکر کن !
به پهنای یک آسمان گل
به دریای تا بیکران گل ...
رها کن تن خسته ات را
در آن باغ تا بی نهایت بهار
شنا کن !
سبکبال ،
پروانه وار ...
مگر ساعتی دور از آن کارزار
بیاسایی از گردش روزگار
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را ، خاطره را ، زیر باران باید برد
با همه مردم شهر ، زیر باران باید رفت
دوست را ، زیر باران باید دید
عشق را ، زیر باران باید جست
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت ، حرف زد ، نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی ،
زندگی اب تنی کردن در حوضچه " اکنون " است
آب در یک قدمی است
حرف دل بهتر از هر حرفی است
آنچه می زاید بی وسوسه ای از ره دل ،
شک و تردیدی اندر آن نیست
بد و خوبی که به ما می گذرد
با دل خسته بد و خوب کنیم
گشت ز اندیشه ی ما صورت هستی معیوب
اندکی نیز ز روی انصاف
فکر خود را ، که عنود است و زیان آور ، معیوب کنیم .
سلام
واقعا کلی سخته واسم
مگه میشه بین این همه شعر فقط یکی... حافظ-مولانا-و...
هرکدوم از شعرایی که گفتین واسم قشنگ بودن بعضیاشون یادم شده بود-ممنونم-
شبانگاهان تا حریم فلک... قشنگه
خوش تر از دوران عشق ایام نیست...قشنگه
یک ان شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
ان دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود..........باصدای قربانی عزیز...مدار صفر درجه ک فوق العاده بود...
کلا یکی نمتونم .................................................. ....................
روزها گر رفت گو رو باک نیست توبمان ای آنکه چون تو پاک نیست.
روز اول پیش خود گفتم
دیگرش هرگز نخواهم دید
روز دوم باز می گفتم
لیک با اندوه و با تردید
روز سوم هم گذشت اما
بر سر پیمان خود بودم
ظلمت زندان مرا می کشت
باز زندانبان خود بودم
آن من دیوانۀ عاصی
در درونم های وهو می کرد
مشت بر دیوارها می کفت
روزنی را جستجو می کرد
در درونم راه می پیمود
همچو روحی در شبستانی
بر درونم سایه می افکند
همچو ابری بر بیابانی
می شنیدم نیمه شب در خواب
های های گریه هایش را
در صدایم گوش می کردم
درد سیال صدایش را
شرمگین می خواندمش بر خویش
از چه رو بیهوده گریانی
در میان گریه می نالید
دوستش دارم،نمی دانی
بانگ او آن بانگ لرزان بود
کز جهانی دور بر می خاست
لیک در من تا که می پیچید
مرده ای از گور بر می خاست
مرده ای کز پیکرش می ریخت
عطر شور انگیز شب بوها
قلب من در سینه می لرزید
مثل قلب بچه آهوها
در سیاهی پیش می آمد
جسمش از ذرات ظلمت بود
چون به من نزدیکتر می شد
ورطه تاریک لذت بود
می نشستم خسته در بستر
خیره در چشمان رویاها
زورق اندیشه ام، آرام
می گذشت از مرز دنیاها
باز تصویری غبار آلود
زان شب کوچک، شب میعاد
زان اطاق ساکت سرشار
از سعادت های بی بنیاد
در سیاهی دست های من
می شکفت از حس دستانش
شکل سرگردانی من بود
بوی غم می داد چشمانش
ریشه هامان در سیاهی ها
قلب هامان، میوه های نور
یکدیگر را سیر می کردیم
با بهار باغهای دور
می نشستم خسته در بستر
خیره در چشمان رویاها
زرورق اندیشه ام، آرام
می گذشت از مرز دنیاها
روزها رفتند و من دیگر
خود نمی دانم کدامینم
آن من سرسخت مغرورم
یا من مغلوب دیرینم؟
بگذرم گر از سر پیمان
می کشد این غم دگر بارم
می نشستم شاید او آید
عاقبت روزی بدیدارم
پسر رو قدر مادر دان که دایم
کشد رنج پسر بیچاره مادر
برو بیش از پدر خواهش که خواهد
تو را بیش از پدر بیچاره مادر
زجان محبوب تر دارش که دارد
زجان محبوب تر بیچاره مادر
از این پهلو به آن پهلو نغلتد
شب از بیم خطر بیچاره مادر
نگهداری کند نه ماه و نه روز
تو را چون جان به بر بیچاره مادر
به وقت زادن تو مرگ خود را
بگیرد در نظر بیچاره مادر
بشوید کهنه و آراید او را
چو کمتر کارگر بیچاره مادر
تموز و دی تو را ساعت به ساعت
نماید خشک و تر بیچاره مادر
اگر یک عطسه آید از دماغت
پرد هوشش زسر بیچاره مادر
اگر یک سرفه بی جا نمایی
خورد خون جگر بیچاره مادر
برای این که شب راحت بخوابی
نخوابد تا سحر بیچاره مادر
دو سال از گریه روز و شب تو
نداند خواب و خور بیچاره مادر
چو دندان آوری رنجور گردی
کشد رنج دگر بیچاره مادر
سپس چون پا گرفتی ، تا نیافتی
خورد غم بیشتر بیچاره مادر
تو تا یک مختصر جانی بگیری
کند جان مختصر بیچاره مادر
به مکتب چون روی تا باز گردی
بود چشمش به در بیچاره مادر
وگر یک ربع ساعت دیر آیی
شود از خود به در بیچاره مادر
نبیند هیچکس زحمت به دنیا
زمادربیشتر بیچاره مادر
تمام حاصلش از زحمت این است
که دارد یک پسر بیچاره مادر
از : ایرج میرزا
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)