من نمازم را وقتی میخوانم
که اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته ی سرو
"گلدسته"
نمایش نسخه قابل چاپ
من نمازم را وقتی میخوانم
که اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته ی سرو
"گلدسته"
گلدسته عشق است همچون اذان نیمه شب ناگاه بودن
از جذرومد آب های خفته خواندم در سرنوشتت می درخشد ماه بودن...
امیرمسعود حسینی
ماه
گل ها عجیب بی خبر از ماه مانده اند
انگار قاصدان همه در راه مانده اند
خبر
گــر ز حال دل خبـــــــر داری بگو
ور نشــــانی مختصـــر داری بگو
مرگ را دانم ولی تا کوی دوست
راه اگـــــر نزدیکـــــــــتر داری بگو
دوست
ما جدا افتادگان را هیچ کس غم خوار نیست
جان فدای دوست کردن پیش ما دشوار نیست
غم
اندر دل بی وفا غم و ماتم باد آن را که وفا نیس ز عالم کم باد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد جز غم که هزار آفرین بر غم باد
"وفا"
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟
بی وفا، بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا ؟
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا ؟
مرگ
مرگ را دانم ولی تا كوی دوست
راه اگر نزدیكتر داری بگو..ا
کوی[shaad]
قومی ز خیال در غرور افتادند
وندر طلب حور و قصور افتادند
قومی متشککند و قومی به یقین
از کوی تو دور دور دور افتادند
خیال
پرواز در هوای خيال تو ديدنی ست
حرفی بزن که موج صدايت شنيدنی ست
شعر زلال جوشش احساس های من
از موج دلنشين کلام تو چيدنی ست
يک قطره عشق کنج دلم را گرفته است
اين قطره هم به شوق نگاهت چکيدنی ست
موج