گزيده اي از ديوان شاه نعمت الله ولي
رنديم و دگر مستيم تا باد چنين بادا
رنديم و دگر مستيم تا باد چنين بادا / توبه همه بشکستيم تا باد چنين بادا
چون قطره از اين دريا ديروز جدا بوديم / امروز به پيوستيم تا باد چنين بادا
عقل از سر ناداني درد سر ما مي داد / عشق آمد و وارستيم تا باد چنين بادا
ما دست برآورديم در پاش سر افکنديم / مستانه از آن دستيم تا باد چنين بادا
زنار سر زلفش افتاد به دست ما / زنار چنان بستيم تا باد چنين بادا
آن رند خراباتي رندانه حريف ماست / او سرخوش و ما مستيم تا باد چنين بادا
ما سيد رندانيم با ساقي سرمستان / در ميکده بنشستيم تا باد چنين بادا
پاسخ : گزيده اي از ديوان شاه نعمت الله ولي
هرچه گفتيم عيان شود بخدا
هرچه گفتيم عيان شود بخدا / پير ما هم جوان شود بخدا
در ميخانه را گشاد يقين / ساقي عاشقان شود بخدا
هرچه گفتم همه چنان گرديد / هرچه گويم همان شود بخدا
از سر ذوق اين سخن گفتم / بشنو از من که آن شود بخدا
آينه پيش چشم مي آرم / نور آن رو عيان شود بخدا
باز علم بديع مي خوانم / اين معاني بيان شود بخدا
گوش کن گفته خوش سيد / اين چنين آن چنان شود بخدا
پاسخ : گزيده اي از ديوان شاه نعمت الله ولي
نعمت الله است دايم با خدا
نعمت الله است دايم با خدا / نعمت از الله کي باشد جدا
در دل و ديده نديدم جز يکي / گرچه گرديدم بسي در دو سرا
ميل ساحل کي کند بحري چوشد / غرقه در درياي بي پايان ما
ما نوا از بينوائي يافتيم / گر نوا جوئي بجو از بينوا
از خدا بيگانه اي ديديم نه / هرکه باشد هست با او آشنا
سروري خواهي برآ بر دار عشق / کز سر دار فنا يابي بقا
سيد سرمست اگر جويي حريف / خيز مستانه به ميخانه درآ
پاسخ : گزيده اي از ديوان شاه نعمت الله ولي
همه عالم ترا و او ما را
همه عالم ترا و او ما را / طلب او کن و بجو ما را
سرزلفش به دست ما افتاد / مي نمايند مو به مو ما را
غرق بحريم تا نپنداري / تشنه جوياي آب جو ما را
ما خراباتيان سرمستيم / هرچه خواهي برو بگو ما را
ديده تو شود به ما روشن / گربه بيني به نور او ما را
همه از خم وحدتش مستيم / جام مي آن تو سبو ما را
نعمت الله رند سرمست است / مي کشد باز سو به سوما را
پاسخ : گزيده اي از ديوان شاه نعمت الله ولي
اي يار دل يار به دست آر خدا را
اي يار دل يار به دست آر خدا را / ز اين بيش دل خسته ميازار خدا را
مستيم و خرابيم و سر از پاي ندانيم / اي عقل رها کن من و دلدار خدا را
خوش آب حياتي است اگر تشنه آبي / جامي زمي عشق به دست آر خدا را
گر يک سر موئيست حجاب تو در اين ره / بردار حجاب خود ومگذار خدا را
هر چيز که داري به امانت به تو دادند / تو نيز امينانه نگهدار خدا را
عشق آمد و گفتا که دهم کام تو گفتم/ تأخير مکن يار در اين کار خدا را
گر جان عزيزت طلبد سيد مستان / شکرانه بنه بر سر و بسپار خدا را
پاسخ : گزيده اي از ديوان شاه نعمت الله ولي
ما به عين تو ديده ايم ترا
ما به عين تو ديده ايم ترا / وز همه برگزيده ايم ترا
عاشقانه يگانه در شب و روز / درکش خود کشيده ايم ترا
نور چشمي و در نظر داريم / ما به عين تو ديده ايم ترا
به وجود آفريده اي ما را / به ظهور آوريده ايم ترا
نعمت الله را فروخته ايم / به بهايش خريده ايم ترا